نفسم در نمی‌آمد. احساس خفگی می‌کردم. بعد آن همه شلاق و شکنجه دیگر رمقی برای فکر کردن هم نداشتم. هوای گند انفرادی دو متری بیشتر از زخم‌های بدنم اذیتم می‌کرد. خداخدا می‌کردم که بچه‌ها تا حالا فرار کرده باشند. می‌ترسیدم نتوانم زیر «آپولو» تاب بیاورم. قرارمان این بود اگر کسی دستگیر شد دو روز شکنجه را تحمل کند و چیزی نگوید تا بقیه فرصت فرار داشته باشند. فردا روز پنجم بود و من همچنان به خاطر آسیه همه شکنجه‌ها را تحمل می‌کردم. لعنت به آدم‌فروش
خرید کتاب خلسه با طعم باروت
جستجوی کتاب خلسه با طعم باروت در گودریدز
معرفی کتاب خلسه با طعم باروت از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب خلسه با طعم باروت
خرید کتاب خلسه با طعم باروت
جستجوی کتاب خلسه با طعم باروت در گودریدز