هنوز وقتی به یادش می افتم دست وپایم یخ ميكند. وقتی فهمیدم که گیر افتادهام، بدجوری وحشت کردم. احساسی توأم با ناتوانی، ترس و ناباوری داشتم. دقیقاً به یاد نمیآورم که در آن لحظه چه کارهایی کردم؛ فریاد زدم، به شیشهها کوبیدم، اشک ریختم، لعن ونفرین کردم… از کوره در رفته بودم. ضربانِ قلبم تُند شده بود. هیچ يك از علامتهای در و دیوار واگنها را نميتوانستم بخوانم. همهجای واگن را زیر و رو کردم تا شاید یک نفر را مانند خودم ببینم که در جایی خوابش بُرده باشد. ولی در آن واگن، تنها فقط من بودم. شروع کردم به بالا و پایین پریدن. نامِ گودو را فریاد میکشیدم و التماس ميكردم که بیاید و کمکم کند. مادرم را صدا میزدم، برادرم کالو را صدا میزدم، ولی همة آن کارها بیهوده بود. هیچ کسی پاسخم را نمیداد و قطار همچنان درحال حركت بود.
من گم شده بودم...
خرید کتاب دور از خانه
جستجوی کتاب دور از خانه در گودریدز
معرفی کتاب دور از خانه از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب دور از خانه
من گم شده بودم...
خرید کتاب دور از خانه
جستجوی کتاب دور از خانه در گودریدز





