Pat is a Scottish breed dog with two intelligent human eyes. He misses his puppyhood, when he could drink his mothers milk without any difficulties. He used to play with his brother and with his masters son.
One day, Pats master and two others got into an automobile, called Pat and put him beside them in the car. A few hours later they arrived at Varamin square and got out of the car. His master and the other two were passing the alley when Pat picked up a scent. This scent of a female canine brought him close to insanity. Pat followed the scent. When he came back he couldnt find his master.
From that day on, Pats misfortunes began. The inhabitants of that place differed from his master in feeling and behavior.
خرید کتاب سگ ولگرد
جستجوی کتاب سگ ولگرد در گودریدز
معرفی کتاب سگ ولگرد از نگاه کاربران
سگ ولگرد داستان انسان و آفرینش اوست. در ابتدا سگ در بهشت نخستینش (صاحبان پولدار و زندگی بهشتی اش) زندگی میکند، اما به خاطر رفتن به دنبال هوس خود که همان سگ ماده میباشد(و برای انسان وسوسه حوا برای نخستین گندم یا ... میباشد) میرود و از بهشت نخستینش طرد میشود و از اینجا سگ میشود نماینده انسان هایی که در این دنیای خشک و برهوت زندگی میکنند اما هیچ وقت آرامش ندارند همواره به دنبال بهشت نخستینشان میباشند اما از دید هدایت این تلاش محکوم به شکست است چون به قول سهراب سپهری: همیشه فاصله ای هست. نقد سگ ولگرد طولانی تر از این حرفها میباشد که من به همین حد بسنده میکنم. در پایان توصیه میکنم از کنار داستان های صادق ساده عبور نکنیم
مشاهده لینک اصلی
داستان @سگ ولگرد@، شايد يكى از نمادين ترين و تفسيرى ترين هايى ست كه خوانده ام. كافى ست در پى بسط لايه هايش، به دنبال نظرات گونه گون به كاوش برآييد تا متوجه وفور و تنوع واكاوى هاى اساتيد مختلف شويد.
برداشت ها
عده اى گمان بردند كه سگ، نشانى از ايران در عصر حاضر است كه بعد از سقوط از دوران قدرت، ملتمسانه به پاى دگران افتاده و كلاغ هاى بيگانه و سودجو در كمين، منتظرند.
عده اى ديگر از كهن الگوهاى يونگى و عقده ى اديپ گفتند و جنبه هايى روان شناختى بدان بخشيدند.
گروهى ديگر نيز بر آن شدند تا سگ را نمادى از بشر بدانند كه به واسطه ى وسوسه ى جنسى مخالف، ميوه ى ممنوعه را مى جويد و از بهشت اش رانده مى شود. سرگذشت تراژيك بشر تبعيدى كه با تنهايى، سختى و رنج، بى مهرى، فريب و مرگ پنجه به پنجه درگير مى شود.
و الخ...
من هم سوداى تكرار مكررّات و به درد آوردن سرى را ندارم، چه بسا كه مطمئناً برخى ازين تفاسير و حتى بيشترش، در سر نويسنده پرورده شده بود و محدود كردن درونمايه به روابط بين دوپايان و چهارپايان، كمى ساده انگاريست؛ به هر طور، ما با هدايت طرف هستيم. اما به اين گفته بسنده مى كنم كه در اين حكايت، نه يك سگ اسكاتلندى آواره، كه خود هدايت را ديدم. هدايتى كه تا سال هاى ابتدايى جوانى، در اروپا و حتى سال هاى ابتدايى حضور در ايران، هنوز همان سگ خوشحال و پرانرژى مى نمود كه براى خدمت و بهروزى صاحبش، شايد همان وطنش، قلم به كاغذ مى برد. اما رفته رفته اوضاع تغيير مى كند و هدايت، پخته تر از قبل، با نابسامانى ها و مصائب ناگوار آن دوران، رو در رو مى شود. به قول جناب كاتوزيان، هدايتى كه همواره حضور نحس سه كلاغى را حس مى نمود كه نمادى از مردم عامه ى مذهبى و نادان، روشنفكران و برخى هم قطاران او، و در نهايت سياستمداران دوره ى وقت بودند و هيچگاه از گزند آنان در امان نبود و نشد.
در آخر
از صادق هدايت -و ديگر قلم داران هم عصرش، فقط چيزكى خوانده ام و مى دانم. اما هر بار كه با نوشته هاى اش مواجه شدم، حظّ بردم و سواى حواشى فراوان و بيهوده اى كه حول محور اين شخصيت و آثارش هميشه در دوران بوده، اين فرد، از چيزهايى است كه يك ايرانى، به واسطه اش مى تواند هميشه به ايرانى بودنش مفتخر باشد.
پ.ن: من فقط داستان كوتاه @سگ ولگرد@ رو خوندم و امتيازم، مختصّ همين داستان هست.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب سگ ولگرد
خرید کتاب سگ ولگرد
جستجوی کتاب سگ ولگرد در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
انسان نه تنها حیوانی است که حالت دفاعیه او از سایر حیوانات کمتر است بلکه راه زندگانی خود را هم نمیداند. -از @انسان و حيوان@ اثر صادق هدايت
داستان @سگ ولگرد@، شايد يكى از نمادين ترين و تفسيرى ترين هايى ست كه خوانده ام. كافى ست در پى بسط لايه هايش، به دنبال نظرات گونه گون به كاوش برآييد تا متوجه وفور و تنوع واكاوى هاى اساتيد مختلف شويد.
محض رضای خدا او را میزدند و به نظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفت تا جان دارد برای ثواب بچزانند!
برداشت ها
عده اى گمان بردند كه سگ، نشانى از ايران در عصر حاضر است كه بعد از سقوط از دوران قدرت، ملتمسانه به پاى دگران افتاده و كلاغ هاى بيگانه و سودجو در كمين، منتظرند.
عده اى ديگر از كهن الگوهاى يونگى و عقده ى اديپ گفتند و جنبه هايى روان شناختى بدان بخشيدند.
گروهى ديگر نيز بر آن شدند تا سگ را نمادى از بشر بدانند كه به واسطه ى وسوسه ى جنسى مخالف، ميوه ى ممنوعه را مى جويد و از بهشت اش رانده مى شود. سرگذشت تراژيك بشر تبعيدى كه با تنهايى، سختى و رنج، بى مهرى، فريب و مرگ پنجه به پنجه درگير مى شود.
و الخ...
نه تنها یک تشابه بین چشمهای او و انسان وجود داشت، بلکه یک نوع تساوی دیده میشد. دو چشم میشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزه یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود؛ ولی به نظر میآمد نگاههای دردناک پر از التماس او را کسی نمیدید و نمیفهمید!
من هم سوداى تكرار مكررّات و به درد آوردن سرى را ندارم، چه بسا كه مطمئناً برخى ازين تفاسير و حتى بيشترش، در سر نويسنده پرورده شده بود و محدود كردن درونمايه به روابط بين دوپايان و چهارپايان، كمى ساده انگاريست؛ به هر طور، ما با هدايت طرف هستيم. اما به اين گفته بسنده مى كنم كه در اين حكايت، نه يك سگ اسكاتلندى آواره، كه خود هدايت را ديدم. هدايتى كه تا سال هاى ابتدايى جوانى، در اروپا و حتى سال هاى ابتدايى حضور در ايران، هنوز همان سگ خوشحال و پرانرژى مى نمود كه براى خدمت و بهروزى صاحبش، شايد همان وطنش، قلم به كاغذ مى برد. اما رفته رفته اوضاع تغيير مى كند و هدايت، پخته تر از قبل، با نابسامانى ها و مصائب ناگوار آن دوران، رو در رو مى شود. به قول جناب كاتوزيان، هدايتى كه همواره حضور نحس سه كلاغى را حس مى نمود كه نمادى از مردم عامه ى مذهبى و نادان، روشنفكران و برخى هم قطاران او، و در نهايت سياستمداران دوره ى وقت بودند و هيچگاه از گزند آنان در امان نبود و نشد.
سابق بر این او با جرأت، بیباک، تمیز و سر زنده بود، ولی حالا ترسو و تو سری خور شده بود، هر صدائی که میشنید، یا هر چیزی نزدیک او تکان میخورد، به خودش میلرزید، حتی از صدای خودش وحشت میکرد؛ اصلاً او به کثافت و زبیل خو گرفته بود. تنش میخارید، حوصله نداشت که ککهایش را شکار بکند یا خودش را بلیسد. او حس میکرد جزو خاکروبه شده و یک چیزی در او مرده بود، خاموش شده بود.
در آخر
از صادق هدايت -و ديگر قلم داران هم عصرش، فقط چيزكى خوانده ام و مى دانم. اما هر بار كه با نوشته هاى اش مواجه شدم، حظّ بردم و سواى حواشى فراوان و بيهوده اى كه حول محور اين شخصيت و آثارش هميشه در دوران بوده، اين فرد، از چيزهايى است كه يك ايرانى، به واسطه اش مى تواند هميشه به ايرانى بودنش مفتخر باشد.
پ.ن: من فقط داستان كوتاه @سگ ولگرد@ رو خوندم و امتيازم، مختصّ همين داستان هست.
چیزی که بیشتر پات را شکنجه میداد احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچهای بود که همهاش توسری خورده و فحش شنیده اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدایی میکردند و حاضر بود جان خود را بدهد درصورتی که یک نفر به او اظهار محبت بکند و با دست روی سرش بکشد.
مشاهده لینک اصلی