آقای خدمتی زیر دفتر نمره را مینوشت که پچپچ بچهها کلاس را پر کرد. بازرس، آقا اجازه، بازرس... آقای خدمتی دستپاچه دفتر نمره را بست، روی میز را جمع و جور کرد و رفت طرف پنجره. جیپ لکنته نالهکنان از شیب خاکی جاده بالا میکشید و گرد و خاککنان می آمد طرف مدرسه. باز این لعنتی پیداش شد... آقای خدمتی این حرفها را توی دلش زد و کسی صدایش را نشنید... ؛
خرید کتاب کابوس خانه
جستجوی کتاب کابوس خانه در گودریدز
معرفی کتاب کابوس خانه از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب کابوس خانه
خرید کتاب کابوس خانه
جستجوی کتاب کابوس خانه در گودریدز